Skip to main content

شعر در مورد چشمان یار ، زیبا + چشمان سبز و سیاه و قهوه ای

شعر در مورد چشمان یار

شعر در مورد چشمان یار , شعر عاشقانه درباره چشم یار , شعری در مورد چشم یار , شعر زیبا در مورد چشم یار
با مجموعه شعر در مورد چشمان یار ، اشعاری زیبا در مورد چشم یار ، زیباترین شعر در مورد چشمان سبز و سیاه در سایت پارسی زی همراه باشید

اشعار چشمان یار

بعدها تاریخ می‌گوید که چشمانت چه کرد؟
با منِ تنهاتر از ستار خانِ بی سپاه!
⇔⇔⇔⇔
چشم مست یار من میخانه می ریزد بهم
محفل مستانه را رندانه می ریزد بهم
⇔⇔⇔⇔
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
⇔⇔⇔⇔
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را
⇔⇔⇔⇔
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
⇔⇔⇔⇔
خُنُک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
⇔⇔⇔⇔
یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بوده‌ای
⇔⇔⇔⇔
می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ‌هاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست
⇔⇔⇔⇔
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
⇔⇔⇔⇔
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
⇔⇔⇔⇔
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
⇔⇔⇔⇔
دست نیابد کسی به خاطر جمعم
زلف پریشان یار اگر بگذارد
هیچ نگردم به گرد عشق فروغی
جلوه حسن نگار اگر بگذارد.
⇔⇔⇔⇔
خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نمیرد آن که به هر لحظه یاد یاران کرد

شعر در مورد چشمان یار

روزی اگر ببینم آمده ای
بسان کبوتری خسته از دیاران دورست، یار!
با زیبایی بی پایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانت…
⇔⇔⇔⇔
راستی تو مرا می بینی والا یار؟
اگر می دیدی حتم دارم ذوب می شدم در آتشفشان نگاهت
هنوز نفس میکشم
و مشتاق نگاه تو
چون آتشی زیر خروارها خاکستر از خاطره
و فریاد می زنم
نگاهی کن
بنگر
تا باز گر بگیرم و آتش زنم
هر چه هست غیر از تو
والا یار… نگاهی… .
⇔⇔⇔⇔
مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
⇔⇔⇔⇔
من به دلم یار تو ، باز تو گر یار من
هم به دلی کو نشان ؟ ور به زبانی بگوی
⇔⇔⇔⇔
شکیبایی ، شکنجه من است
نیازی مبرم دارم به تو ، ای پرنده عشق
به مهر تابناکت بر روز یخزده ام
به دست یاری دهنده ات بر زخم هایم
که راویشان هستم
⇔⇔⇔⇔
آسمان روی زمین بود و نمیـــدانستم
 آبی چشم شما سر به هوا کرد مرا
⇔⇔⇔⇔
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
⇔⇔⇔⇔
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم ..
⇔⇔⇔⇔
دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی
این کیمیاگری هنر چشمهای توست
⇔⇔⇔⇔
چشمان تو غنائم جنگی ست بی گمان
با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است
⇔⇔⇔⇔
اشراق چشمان تو هنگامی که می تابد
دیوانه خواهد کرد حتی سهروردی را …
⇔⇔⇔⇔
ای قامتت بلندتر از قامت بادبان ها
و فضای چشمانت
گسترده تر از فضای آزادی
تو زیباتری از همه ی کتاب ها که نوشته ام
از همه ی کتاب ها که به نوشتن شان می اندیشم…
و از اشعاری که آمده اند…
و اشعاری که خواهند آمد…

شعر در مورد چشمان سیاه یار

چیزهای بسیاری در زندگی چشمگیرند
اما معدودی قلب شما را تسخیر خواهند کرد،
آنها را دنبال کنید.
⇔⇔⇔⇔
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
⇔⇔⇔⇔
اجازه بده پنج دقیقه
فقط پنج دقیقه
سرم را روی شانه‌ات بگذارم
چشم‌ها را ببندم و
زمین از نو آرام شود
⇔⇔⇔⇔
بگذار
گل‌های دامنت مستم کند
آبشار نگاهت، غرقم
و من
در نامت شنا کنم
⇔⇔⇔⇔
سال‌ها بعدِ رفتنت
هربار که از پنجره به کوچه نگاه می کنم
برایم دست تکان می دهی
با چمدانی که
همه چیز را بُرد
⇔⇔⇔⇔
نمی‌گویم به وصل خویش شادم گاه گاهی کن
بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی کن.
⇔⇔⇔⇔
نگاه خشکیده ی من بود
بر تنِ خسته ی کوچه
و عشق نافرجامی
که داشت کم کم غروب می کرد
⇔⇔⇔⇔
بعد از نگاهت
با این عاشقانه های بی قرار
چه کنم؟
⇔⇔⇔⇔
میراث‌دار نگاه تو
دل من است
و این دل
دوستت دارم را
روزی از لبان تو خواهد چید
⇔⇔⇔⇔
من رویا دارم
رویای من بوسه ای ست
وقتِ خواب
و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند
⇔⇔⇔⇔
بیا
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
⇔⇔⇔⇔
کسی با سکوتش،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد
⇔⇔⇔⇔
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
⇔⇔⇔⇔
صبح
باور عشق است
در لبخند آسمانی تو
وقتی
چشم هایت را باز می کنی
و عطر نگاهت را
بر خورشید می پاشی
⇔⇔⇔⇔
روی در روی و
نگه بر نگه و
چشم به چشم!
حرف ما و تو
چه محتاج زبانست امروز؟
⇔⇔⇔⇔
آدم های اینجا
هیچکدام شبیه تو نیستند ‏
دلتنگت که می شوم  ‏
چشم هایم را می بندم  ‏
باران را تجسّم می کنم  ‏
تو زلال مهربانی  ‏
مهربان زلالی …‏

شعر در مورد چشمان سبز یار

چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
⇔⇔⇔⇔
ای لبانـــم بــــوسه گاه  بوسه‌ات،
خیــره چشمانــم به راه بوسه‌ات…!
⇔⇔⇔⇔
دیر شده، می دانم!
باید بیایم
باران را در چشم هایت بند بیاورم؛ 
به قلبت نفوذ کنم و
خاطره ی سالها تنهایی ات را پاک کنم!
⇔⇔⇔⇔
پا مکِش از سرِ خاکم که پس از مردن هم
به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود.
⇔⇔⇔⇔
من با چشمان تو
اندوه آزادیِ هزار پرنده ی بی راه را
گریسته بودم
و تو
نمی دانستی…
⇔⇔⇔⇔
چه خوش صید دلم کردی
بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را
از این خوشتر نمی‌گیرد
⇔⇔⇔⇔
تو با یک چشم با خلق و، به دیگر چشم با مایی
بدین منظور گم کردن ، مشوّش ساز دل هایی
⇔⇔⇔⇔
از من پرسید
حالا که عاشقش شدی
بگو ببینم چشمانش چه رنگی بود ؟
اما من رنگ چشمانش را نمیدانستم
من فقط عمق نگاهش را دیده بودم
عمق نگاهش عشق بود
⇔⇔⇔⇔
آسمان
و هر چه آبیِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگ‌ها که هدر رفتند
و تو نشدند.
⇔⇔⇔⇔
همیشه چشمانت
دو چشمه ‌اند در خواب‌ هایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار می‌ شود
می ‌بینم بسترم
سرشار از گل عشق توست
و نم ‌نم گیاه و سبزینه …
⇔⇔⇔⇔
چونان به من نزدیکی
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی
که دست‌های تو بر شانه‌ام
گویی دست‌های من‌اند
و هنگام که تو چشم می‌بندی
منم که به خواب می‌روم!
⇔⇔⇔⇔
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر
⇔⇔⇔⇔
نمی‌گویم به وصل خویش شادم گاه گاهی کن
بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی کن.
⇔⇔⇔⇔
می بارم
چشمانی کو که تو را ببینم
دهانی که تو را بخوانم
گوشی که تو را بشنوم
⇔⇔⇔⇔
زن ،
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمی خواهد
او مردی می‌خواهد
که چشمانش را بفهمد
آنگاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید:
اینجا سرزمین توست

Comments

Popular posts from this blog

شعر در مورد ریا ، در دین و تزویر و دورویی و تظاهر و ریاکاران از فروغ و سعدی و مولانا

شعر در مورد ریا شعر در مورد ریا ، در دین و تزویر و دورویی و تظاهر و ریاکاران از فروغ و سعدی و مولانا همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد. روی همگان چونکه به محراب ریا بود من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم پای دلم از هر هوسی سلسله ای داشت از پای دل آن سلسله وا کردم و رفتم ⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ شعر در مورد ریا خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی که مولع اند به نقش ریا و قلب ریا به روز حشر که آواز لاتخف شنوند به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری بیشتر بخوانید : شعر در مورد عهد ، با خدا شکستن و عهد و پیمان و عهد شکنی و وفا بستن شعر در مورد ریا و تظاهر باده نوشیم بی ریا از آنک با ریا توبه نصوح کنیم حال با شعر فرخی آریم رقص بر شعر بلفتوح کنیم ⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ شعر در مورد ریاکاری دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس آن که جز عش

متن زیبا برای دوست داشتن خانواده ، خوشبخت + متن دلتنگی و دوری از خانواده

متن زیبا برای دوست داشتن خانواده متن زیبا برای دوست داشتن خانواده ، خوشبخت + متن دلتنگی و دوری از خانواده همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد. متن زیبا دوست داشتن خانواده خانواده جایی است که زندگی شروع می شود و عشق هرگز تمام نمی شود ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ متن زیبای دوست داشتن خانواده خانه یعنی داشتن جایی برای رفتن به آن خانواده یعنی داشتن کسی که به تو عشق می ورزد و داشتن هر دوی آن ها نعمت و خوشبختی است بیشتر بخوانید : متن تبریک تولد برادر ، بزرگتر به خواهر و برادر شوهر + تولد برادر از راه دور متن زیبا درباره دوست داشتن خانواده اگه خانواده داری یعنی تو همه چیز داری ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ متن زیبا در مورد دوست داشتن خانواده خانه جایی است که خانواده ام است از والدین تا همسر، از خواهر و برادر تا بچه ها، برادرزاده ها و خواهرزاده ها خانواده یعنی همه چیز … خانواده من دنیای من است قلب من

تعبیر خواب ماهی خوردنی ؛ معنی دیدن ماهی خوردنی در خواب چیست

تعبیر خواب ماهی خوردنی تعبیر خواب ماهی خوردنی ؛ معنی دیدن ماهی خوردنی در خواب چیست همگی در سایت فال و خواب .امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم تعبیر خواب سایت است مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد. همانطور که می دانید خواب یکی از نشانه های بزرگ خداوند است که می دانیم که خواب برادر مرگ است و بی شباهت به مرگ نیست.موقعی که می خوابیم روح از بدن ما جدا می شود و وقتی که می میریم هم روح از بدنمان جدا می شود. بیشتر بخوانید : تعبیر خواب راه رفتن در رودخانه ، معنی دیدن راه رفتن در رودخانه در خواب چیست روح در خواب به آسمان می رود و به همین دلیل است که ما خواب می بینیم و گاهی رویای صادقه می بینیم.وقتی در قرآن می نگریم بارها کلمه خواب را می بینیم و این نشانه اهمیت خواب دارد. خواب در قرآن بنام حُلم آمده است و گاهی هم به صورت جمع آن یعنی احلام ، و گاهی منام و رویا.در احادیث به صورت رویا آمده است و از خواب های خوب بنام مبشرات نام برده شده است. تعبیر خواب ماهی خوردنی چیست دیدن ماهی خوردنی در خواب روزی و نعمت است و هر چه تعداد ماهی ها بیشتر باشد و اندازه ماهی بزرگتر