شعر در مورد غم
شعر در مورد غم ، و شادی و اندوه کودکانه و
تنهایی و مرگ و مدیریت غم و اندوه همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این
مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار
گیرد.
شعر در مورد غم
مرا بلبل بخواندی و به دل صد گوهرم دادی
کزین والاگوهر عشقت چراغ روشنم دادی
مرا روح لطیف تو به باغ گلشنم برده
وزین بهترتورا قلبی، ز دریا خوشترم دادی
مرا دلسوزیت در باغ جان گلها شکفتند
ز رویش خود شکفتی و امید سحرم دادی
تو را مادر مگر رنگ شقا یق دردلت بود؟
کز آن رنگین یاقوتش ز همدم بهترم دادی
مرا گفتند که مادر لیره بارید ش زانگشت
به شادی گفتمش خوش باد کین تاج سرم دادی
و زان صبر و شکیبت کوهها همواره گفتند
به طوفانها ز صبرت پاسخی چون شکرم دادی
درسهایی بی کلام آموختی ام از زندگی
آن صداقت درامانت داری ات صد سخنم دادی
در دلت هرآنچه بود ایثارکردی باغ را
خود فدا کردی و عطر سوسن و یاسمنم دادی
تو را بینم به هر گوشه از این باغ
که می رویانیش نارو گل و خوش منظرم دادی
تو رفتی و هنوز در باورم نیست
که من ما ندم و این روح دل انگیز برم دادی
کزین والاگوهر عشقت چراغ روشنم دادی
مرا روح لطیف تو به باغ گلشنم برده
وزین بهترتورا قلبی، ز دریا خوشترم دادی
مرا دلسوزیت در باغ جان گلها شکفتند
ز رویش خود شکفتی و امید سحرم دادی
تو را مادر مگر رنگ شقا یق دردلت بود؟
کز آن رنگین یاقوتش ز همدم بهترم دادی
مرا گفتند که مادر لیره بارید ش زانگشت
به شادی گفتمش خوش باد کین تاج سرم دادی
و زان صبر و شکیبت کوهها همواره گفتند
به طوفانها ز صبرت پاسخی چون شکرم دادی
درسهایی بی کلام آموختی ام از زندگی
آن صداقت درامانت داری ات صد سخنم دادی
در دلت هرآنچه بود ایثارکردی باغ را
خود فدا کردی و عطر سوسن و یاسمنم دادی
تو را بینم به هر گوشه از این باغ
که می رویانیش نارو گل و خوش منظرم دادی
تو رفتی و هنوز در باورم نیست
که من ما ندم و این روح دل انگیز برم دادی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد غم و اندوه
تا که بودیم ، نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن لحظه که افتاد و شکست
بیشتر بخوانید : شعر در مورد زغال ، قلیان و چای زغالی و شعله و زغال اخته
شعر در مورد غم و شادی
میدونم که هیچ شباهتی به شعر نداره هدف ارادتی بود به دوستان
با تو ای سرود خیال انگیز زندگی چه زیباست
بی تو عشق واژه ای گمنام و بی معناست
با تو ای سرود خیال انگیز زندگی چه زیباست
بی تو عشق واژه ای گمنام و بی معناست
با تو ای آغاز سبز رویش من،عشق ها افسانه نیست
شمعی دلشکسته بودم ناجی دوباره بودی این آخر پروانگیست
شمعی دلشکسته بودم ناجی دوباره بودی این آخر پروانگیست
با تو ای آرزوی دیرینه ،توی بن بستی اسیرم
به دیوارها تن میدهم اما بی آفتاب می میرم
به دیوارها تن میدهم اما بی آفتاب می میرم
بی حضور تو غرق سکوتمو لبم از بی ترانه خشکیده
بی تو پیراهنم بوی تنهایی گرفته دلم از غصه پوسیده
بی تو پیراهنم بوی تنهایی گرفته دلم از غصه پوسیده
کاش کسی می آمدو این با تو بودن ها را جاودانه میکرد
دیوار هارو می شکستو پرستوهای دلتنگ را همخانه میکرد
دیوار هارو می شکستو پرستوهای دلتنگ را همخانه میکرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد غم خوردن
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد غم و اندوه کودکانه
بازگشتم ز سفر باز
ز شبی وهم انگیز، روزی روشن
بانگ فریاد در گوش مغان
دَم ِ عصر پنجه خورشید بساید سر کوه
شب کشد داد ز بام مستی
نیمه شب ناله مرغی خاموش
ز شبی وهم انگیز، روزی روشن
بانگ فریاد در گوش مغان
دَم ِ عصر پنجه خورشید بساید سر کوه
شب کشد داد ز بام مستی
نیمه شب ناله مرغی خاموش
کوله باری از کاغد
جوهری سرخ چو خون
پا بر عرشه راه
بادبان برچیدم
جوهری سرخ چو خون
پا بر عرشه راه
بادبان برچیدم
از افق چشم گرفته بسوی طوفان
خاک در عمق نگه بنشسته
ماهیان در تب و تاب
تـَف کنان موج ِ هراس انگیزی
آتش خشم تـَفش سوزانده
موجی از ماهی سرخ
خاک در عمق نگه بنشسته
ماهیان در تب و تاب
تـَف کنان موج ِ هراس انگیزی
آتش خشم تـَفش سوزانده
موجی از ماهی سرخ
خسته از راه نشستم لختی
زل زدم در ته شب
یال اسبش در باد
شفق پیچش مویش از دور
زل زدم در ته شب
یال اسبش در باد
شفق پیچش مویش از دور
رد پای خورشید منعکس شد در آب
رد کوسه بر آب برملا در نور
آب در سطح چه آرام زند بوسه به ساحل
لیک در عمق رسد گوش به گوش
تپش قلب هزاران ماهی
کوس رسوائی کوسه در باد
رد کوسه بر آب برملا در نور
آب در سطح چه آرام زند بوسه به ساحل
لیک در عمق رسد گوش به گوش
تپش قلب هزاران ماهی
کوس رسوائی کوسه در باد
یک دگربار گرفتم سکان
تشنه در آنهمه آب زد بمن چشمک راز
شهر در ساحل دور
من به بازار روان
تشنه در آنهمه آب زد بمن چشمک راز
شهر در ساحل دور
من به بازار روان
مالداران به سپاهی بیاراسته دام
عمو نوروز زند دایره در میدان
خلق با سبزه نوروز به مارش
لاله ها سرخ و سفید و آبی
سر بازار برد چشم
وه چه خوشرنگ، چه تازه، الوان
عمو نوروز زند دایره در میدان
خلق با سبزه نوروز به مارش
لاله ها سرخ و سفید و آبی
سر بازار برد چشم
وه چه خوشرنگ، چه تازه، الوان
من بفکر باغ
باغبان شخم زند بستر فکر
من در اندیشه باران
شسته و رفته در بستر رود
باغبان شخم زند بستر فکر
من در اندیشه باران
شسته و رفته در بستر رود
در سراشیبی ایمان به دروغ
جار شبکور زند زنگ
عابران مست ز باد نوروزی
بُته ها زیر بغل در پس شام
ره بسوی میدان
سور آخر بزند در پس شاه
جار شبکور زند زنگ
عابران مست ز باد نوروزی
بُته ها زیر بغل در پس شام
ره بسوی میدان
سور آخر بزند در پس شاه
چنگ شاهین گرفت در بادم
برد همراه مرا تا سر کوه
من در آن خانه زمین بنشینم
چشم بر آتش سور، می شوم گرم ز دور
برد همراه مرا تا سر کوه
من در آن خانه زمین بنشینم
چشم بر آتش سور، می شوم گرم ز دور
شعر در مورد غم نخوردن
چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ،نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد غم عشق
گاه بر ریش خودم مثل (خُلا) می خندم
فاش البته که نه، (توی) خفا می خندم
خنده از زور خوشی می کنم البته ، ولی
گاه هم مات و پکر اینکه چرا می خندم؟
« خنده و گریۀ عشاق زجای دگر است» *
من ِخوش خنده ولی در همه جا می خندم
چون که برنامۀ سیما همگی شیرین است
از فرحناکی سیما وصدا می خندم
از خبر های خوش نرخ تورم ایضاً
به نمودار و به طرح رفقا می خندم
مهرورزی شود آن قدربه من از چپ و راست
که به شکرانۀ این مهر و وفا می خندم
با هدفمندی یارانه شَوم ثروتمند
من ِ نو کیسه به ریش فقرا می خندم
پسر دکتر من گر بشود آمپول زن
چون برای مرضم نیست دوا می خندم
بهرۀ بانک اگر برده زمن صبر و قرار
بر چنین وام پر از سود و ربا می خندم
گر کسی گفت فلان چیز شده قیمت جان
قهقهه می زنم و جان شما می خندم
چک من فورم اگر خورد بگویم بخورد
بعد در گوشۀ زندان بلا می خندم
گرشوم ضربۀ مغزی ز سقوط توپولف
مطمئن باش که در حال کما می خندم
بعد صد سال اگر بنده جوانمرگ شوم
در جهنم و به هنگام جزا می خندم
گر بگویم که خُل و چل شده ام باور کن
گاه بر خندۀ خود هم به خدا می خندم
« خندۀ تلخ من از گریه غم انگیز تر است»
«کارم از گریه گذشته است»،لذا می خندم
گفت « جاوید» که صبحانه و ظهرانه و شام
دو سه پُرسی به خدا جای غذا می خندم
فاش البته که نه، (توی) خفا می خندم
خنده از زور خوشی می کنم البته ، ولی
گاه هم مات و پکر اینکه چرا می خندم؟
« خنده و گریۀ عشاق زجای دگر است» *
من ِخوش خنده ولی در همه جا می خندم
چون که برنامۀ سیما همگی شیرین است
از فرحناکی سیما وصدا می خندم
از خبر های خوش نرخ تورم ایضاً
به نمودار و به طرح رفقا می خندم
مهرورزی شود آن قدربه من از چپ و راست
که به شکرانۀ این مهر و وفا می خندم
با هدفمندی یارانه شَوم ثروتمند
من ِ نو کیسه به ریش فقرا می خندم
پسر دکتر من گر بشود آمپول زن
چون برای مرضم نیست دوا می خندم
بهرۀ بانک اگر برده زمن صبر و قرار
بر چنین وام پر از سود و ربا می خندم
گر کسی گفت فلان چیز شده قیمت جان
قهقهه می زنم و جان شما می خندم
چک من فورم اگر خورد بگویم بخورد
بعد در گوشۀ زندان بلا می خندم
گرشوم ضربۀ مغزی ز سقوط توپولف
مطمئن باش که در حال کما می خندم
بعد صد سال اگر بنده جوانمرگ شوم
در جهنم و به هنگام جزا می خندم
گر بگویم که خُل و چل شده ام باور کن
گاه بر خندۀ خود هم به خدا می خندم
« خندۀ تلخ من از گریه غم انگیز تر است»
«کارم از گریه گذشته است»،لذا می خندم
گفت « جاوید» که صبحانه و ظهرانه و شام
دو سه پُرسی به خدا جای غذا می خندم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد غمگین بودن
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
بیشتر بخوانید : شعر در مورد قیامت ، شعر طنز درباره مرگ و معاد و روز قیامت و برزخ
شعر در مورد غم دل
گاهی هوای خانه غم انگیز می شود
دنیا شبیه قصه ی پاییز می شود
صد جام هم کفاف دلت را نمی کند
چون غصه های قلب تو لبریز می شود
وقتی دلی شکسته شود مثل آینه
گاهی شبیه خنجر نوک تیز می شود
ای کاش غم نبود ودل ما نمی شکست
اما شکست و بدتر از این نیز می شود
وقتی اسیر سیل غمی ،مرگ غصه ای
در حد صفرِ مطلق و ناچیز می شود
دنیا شبیه قصه ی پاییز می شود
صد جام هم کفاف دلت را نمی کند
چون غصه های قلب تو لبریز می شود
وقتی دلی شکسته شود مثل آینه
گاهی شبیه خنجر نوک تیز می شود
ای کاش غم نبود ودل ما نمی شکست
اما شکست و بدتر از این نیز می شود
وقتی اسیر سیل غمی ،مرگ غصه ای
در حد صفرِ مطلق و ناچیز می شود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد غم دوری یار
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد غم و اندوه
شعری طرب انگیز و خوش آهنگ جامی ز می و باده ی خوشرنگ
سازی ست گرفتار به دیوار بردار براو چنگ بزن چنگ
سازی ست گرفتار به دیوار بردار براو چنگ بزن چنگ
باغ است مهیّا به تماشا چون دیده به تردید ، به حاشا
بر نازک گل از چه به رگبار ، نم دار به افشنگ به افشنگ
بر نازک گل از چه به رگبار ، نم دار به افشنگ به افشنگ
من عاشق افسرده ی سردم او طعنه زند بر رخ زردم
پر کن قدحم از چه نگونسار ، رخساره ازآن رنگ به نی رنگ
پر کن قدحم از چه نگونسار ، رخساره ازآن رنگ به نی رنگ
این چرخ عجب شعبده بازست بر چشم تماشاش نیاز است
گر عرضه به بازار تو مگذار تا عرصه بر او تنگ شود تنگ
گر عرضه به بازار تو مگذار تا عرصه بر او تنگ شود تنگ
چون کار جهان راست به تزویر ، نا کرده گنه برده به تقصیر
ای چرخ تو ای دشمن خونخوار این سینه سپر ، سنگ بزن سنگ
ای چرخ تو ای دشمن خونخوار این سینه سپر ، سنگ بزن سنگ
بی نام نشان مانده به تبعید تهدید به تنهایی و تجرید
بر دار مکافات سزاوار ، آمد خبرش زنگ ، بزن زنگ
بر دار مکافات سزاوار ، آمد خبرش زنگ ، بزن زنگ
بیشتر بخوانید : شعر در مورد صلیب ، متن و اشعار زیبا در مورد صلیب سرخ
شعر درباره غم و اندوه
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی غم و اندوه
تا عطر دل انگیز تو پیچیده در این باغ
دیوانه تر از من چه کسی دیده در این باغ
دیوانه تر از من چه کسی دیده در این باغ
چشمان تو آئینه ی عشقیست الهی
تا بوده مثال تو نتابیده در این باغ
تا بوده مثال تو نتابیده در این باغ
انگار که با آمدنت بذر غزل را
دهقان ازل یکسره پاشیده در این باغ
دهقان ازل یکسره پاشیده در این باغ
بر زورق جانم شده گرداب بلایی
هر قطره که از چشم تو باریده در این باغ
هر قطره که از چشم تو باریده در این باغ
از هر دو جهان بی خبر افتاده و محروم
لبهای تو را هرکه نبوسیده در این باغ
لبهای تو را هرکه نبوسیده در این باغ
گفتند که عاشق نشو فریاد! حذر کن
اما چه کنم عشق تو روئیده در این باغ
اما چه کنم عشق تو روئیده در این باغ
هر روز مرا میوه ی نورس دهد این عشق
آن میوه ی عقل است که پوسیده در این باغ
آن میوه ی عقل است که پوسیده در این باغ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد مدیریت غم و اندوه
دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانه خلق و آشنای غم توست
لطفیست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست
بیشتر بخوانید : شعر در مورد صمیمیت ، خانواده و صندلی و صفا و دوست و رفیق صمیمی
شعر در مورد مدیریت غم و اندوه کودکانه
سکوت برکه عشقی خروش موج دریایی
حقیقی تر ز دیداری مجازی تر زرویایی
سراب دیده ی جانی که در طوفان صحرایی
خیال انگیز وجان پرور چو بوی گل سراپایی
حقیقی تر ز دیداری مجازی تر زرویایی
سراب دیده ی جانی که در طوفان صحرایی
خیال انگیز وجان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
نمیگیری دگر یارا سراغ میهمانت را
نمی خواهی که پر گیرم ببوسم آسمانت را
به این پیرانه سر برگو کجا باشد نشانت را؟
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
نمی خواهی که پر گیرم ببوسم آسمانت را
به این پیرانه سر برگو کجا باشد نشانت را؟
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه عالم آرایی
برای روز دیدارت شبی صد بار می میرم
که دام زلف تو جانا زده بر پای زنجیرم
منم دلخون تویی افسون که با چشم تو درگیرم
منم ابرو تویی گلبون که می خندی چو میگیرم
که دام زلف تو جانا زده بر پای زنجیرم
منم دلخون تویی افسون که با چشم تو درگیرم
منم ابرو تویی گلبون که می خندی چو میگیرم
تویی مهر ومنم اختر که می میرم چو می آیی
دل بشکسته با دوری تو خندان نمی ماند
شب وصل نکو رویان دلی گریان نمی ماند
تو می آیی وشام غربتم اینسان نمی ماند
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
شب وصل نکو رویان دلی گریان نمی ماند
تو می آیی وشام غربتم اینسان نمی ماند
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی
مخواه ای جان که سازم سرنگون این تخت وتاج خود
روا هر گز نباشد چوب مستی آورم بهر حراج خود
چگونه بعد تو بینم دگر فصل رواج خود
مر اگفتی که از پیر خرد پرسم علاج خود
روا هر گز نباشد چوب مستی آورم بهر حراج خود
چگونه بعد تو بینم دگر فصل رواج خود
مر اگفتی که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فر مایی؟
بود سنگین غم دوری کسی این بار نگشاید
نباشد فرصت بودن اگر دیوار نگشاید
غم این سینه را مرهم بجز غمخوار نگشاید
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
نباشد فرصت بودن اگر دیوار نگشاید
غم این سینه را مرهم بجز غمخوار نگشاید
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
اگر مستی او خواهی ز دنیا ترک مستی کن
می وپیمانه رابشکن دمی یکتا پرستی کن
ببین((لاله))حضورش را برون این رخت پستی کن
رهی تا وارهی از رنج جانان تر هستی کن
می وپیمانه رابشکن دمی یکتا پرستی کن
ببین((لاله))حضورش را برون این رخت پستی کن
رهی تا وارهی از رنج جانان تر هستی کن
Comments
Post a Comment